پریسا جاهد از پرستارانی است که از روزهای ابتدایی شروع به کار بیمارستان امام رضا (ع)در این بیمارستان خدمت کرد ودر دی ماه 99 باز نشسته شد حرفها وخاطرات زیبای زیادی از روزهای اول افتتاح بیمارستان دارد که خالی از لطف نیست .
پریسا جاهد:
من اول دی ۸۴ بود که حج تمتع رفتم اون موقع
۳۱ روز بود.بهمن برگشتم تا ۱۰ بهمن مرخصی بودم. دهم
بهمن شیفت شب بیمارستان چهارمین شهید محراب بودم. دکتر مرادی(رییس فعلی دانشگاه) رئیس بیمارستان بود به من گفت :خانم جاهد امام رضا(ع) طلبیده ! فردا تشریف ببرید خودتون رو معرفی کنید ...
فردا صبح رفتم امام رضا(ع) قرار شد ساعت ۱۲ شب شیفت بیام.
آقای الفتی وآقای قنبری زاده قبل از من آمده بودند. فقط دو بخش بالینی ارولوژی و اورژانس فعال بودند با قسمتی از اتاق عمل ورادیو لوژی .
شیفت آزمایشگاه یک
نفره بود.بقیه طبقات خالی بودو
CSR و اشپزخانه و رختشویخانه نداشتیم.یک شب ۱۰ واحد انسولین میخواستم از بیمارستان چهارمین شهید محراب انسولین برام فرستادن و یک شب هم برای یک مریض میخواستن مشاوره بنویسن برگ مشاوره نبود فرستادم باز هم از چهارمین شهید آوردند.
مترون آقای نادری پور بود ،رئیس بیمارستان ، دکتر محمد پور و مدیر، دکتر کسانی بود.
دفتر مدیریت پرستاری جای کارگزینی الان قرار داشت و سطح ۳ جای فعلی دفتر و حراست واموزش و..خالی بود.
خانم صالحی هم کمی بعداز من امد از اسفندماه از بخش عفونی بیمارستان سینا به ما ملحق شد.عصرکار دفتر آقای قنبری زاده بود و شبکار یک شب در میان، من شیفت می دادم .
تمام بخشها تجهیز ولی تاریک بود .اولین شبی که امام رضا کشیک بودم بیماران مراجعه کننده به اورژانس ۳ نفر بودن و وقتی بیمار جدید میامد همگی ذوق زده میشدیم!
کم کم ای سی یو با ۴ تخت راه اندازی شد، لادن ابراهیم پوریان
و فروزان رستمی اولین نیروهای آی سی یو بودند و مسئول آموزش و آی سی یو آقای پور
میرزا بود.
از اوایل اسفند ،عفونی (بیمارستان سینا) و بعد اطفال (بیمارستان رازی) به امام رضا ( ع)منتقل شد .
سه ماه کار کردیم به ما کارانه و اضافه کار
ندادن، اما میان وعده میدادن !
همان اواخر بهمن ماه به ما حمله مسلحانه شد!! و به گفته نگهبان شرکت شعله سوز(تاسیسات)
از پشت بیمارستان چهار مرد مسلح قصد وارد شدن به ازمایشگاه رو داشتن که موفق نشدن و
بعلت داد و هوارهمان نگهبان(آقای کلاشی) فرار
کردن . ساعت ۵ صبح بود زنگ زدیم کلانتری و
.... فردا غوغایی شد ...چند نگهبان از بیمارستانهای دیگه آوردن برای کشیک و بعد پشت بیمارستان
که به کوه ختم میشد نور افکن کار گذاشتند.
یک روز شیفت بودم آقای کاظمی(معاون توسعه فعلی ) بعنوان مدیر کشیک آمد و گفت:خانم جاهد چایی ندارین؟ گفتم: نه ،هیچ امکاناتی نیست فقط یک فلاسک دارم، فلاسک را برد و بعد از ۴۰ دقیقه برگشت گفت : گرانترین چای
عمرم رو آوردم ،۹۰۰ تومن خرجش کردم( سال 84 خیلی زیاد بود 900 تومان!چای کیسه ای لیوانی ۱۰ تومن بود )
. یه شب هم یکی از جراحها بهم زنگ زد گفت تو بیمارستان گم شدم ،کلی ادرس گرفتم و پیداش کردم و اوردمش سطح ۳
و راهی خانه شد ،اشتباهی دکمه آسانسور را زده بود یک بخش خالی از سکنه رفته بود حسابی وحشت کرده
بود
سال ۸۵ هم بعد از یکسال برف سنگینی امد، اون موقع اینجا شلوع نبود هیچ ماشینی پرسنل
رو نیاورده بود سرکار ! عصر کارها همه مجبور شدن شبکارهم بمانند ، از جمله دکتر سبحانی انکولوزی،خلاصه به زور پتو تهیه کردیم و به بچه ها دادیم.
دکتر یگانه معاونت آموزشی
بود زنگ زد و با تعجب می گفت چطور رسیدین بیمارستان ؟! خلاصه رفتم به نمک پاشی دم در
نظارت کنم لیز خوردم محکم با پشت زمین خوردم هر چه تلاش میکردم نمیشد بلند بشم هیچ کسی هم
از پرسنل نگهبان و تاسیسات نزدیک نشد وکمک نکرد ! آخرش آقای رحیمی نگهبان که الان بازنسشته
شده راصدا کردم ،امد وازش کمک خواستم.